داستان
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - میگفت کنار عشقهها و پیچکهای کنار در ورودی ساختمانشان پیدایش کرده است. وقتی از کلاس به خانه برمیگشت، طرفهای ساعت هفت و نیم، هشت، توی سبد.
مثل بقيهي قصهها در يك شب باراني. اما حرفهايش قصه نبود. واقعيت بود. اين را از قطرهي اشكش فهميدم. براي اينكه متوجه نشوم، به بهانهي آوردن چاي و شيريني به آشپزخانه رفت.
اصلاً به من چه ربطي داشت؟ من فقط دوست آيناز بودم. اين مشكل او و آيناز بود و به من مربوط نميشد. خودش به آيناز ياد داده بود مامان صدايش بزند، حالا هم خودش بايد يادش ميداد ديگر مامان صدايش نزند.
حالا چرا من؟ اينكه احساساتي بودم و آدمها را خوب درك ميكردم، دليل قانعكنندهاي نبود كه بخواهم به دوستم بگويم مامانت، مامانِ واقعيات نيست و تا حالا راستش را به تو نگفته است.
آنقدر كه آيناز را ميشناختم، آدمي نبود كه به راحتي حرف بقيه را قبول كند. ميترسيدم به من به چشم يك دروغگو نگاه كند يا در نظرش آدمي بشوم كه به رابطهي او و مامانش حسادت ميكند.
هميشه آرزو داشتم يك بار هم شده به آدمها نه بگويم. اگر بلد بودم، گفتن اين خبر به آيناز برعهدهي من نبود.
فردا توي مدرسه تصميم گرفتم همهي ماجرا را برايش تعريف كنم، يعني از زنگزدن مامانش به مامانم و پچپچهاي يواشكيشان تا غروب ديروز كه از خانهشان برگشتم. مطمئن بودم آيناز با شنيدن اين حرفها گريه ميكند يا قهر ميكند يا ميگذارد و ميرود، اما... هيچكدام از اين اتفاقها نيفتاد.
آيناز به حرفهايم گوش كرد و وقتي تمام شد، لبخند زد و گفت: «مينا... من اين قضيه رو پنجساله فهميدم، اما به روي خودم نياوردم.
من مامانم رو خيلي دوست دارم، چون بزرگم كرده. مهم نيست من رو به دنيا نياورده، مهم اينه كه اينقدر روح بزرگي داشته كه وقتي پيدام كرد، ولم نكرد و تا حالا قدم به قدم همراهم بود... به اين ميگن عشق واقعي.»
راضيه كرمي، 15ساله
خبرنگار افتخاري دوچرخه از تهران
تصويرگري: سپيده طاهرخاني، خبرنگار جوان دوچرخه از تهران
نقد دوچرخهاي:
نقطهي قوت داستان اين است كه نويسنده خيلي نرم و روان روايت را پيش ميبرد. راوي اول شخص همانطور كه دارد ماجرا را تعريف ميكند، زيرپوستي خودش را هم به خواننده معرفي ميكند.
اينكه خواننده احساس نكند نويسنده به زور داستان را پيش ميبرد، نكتهي مهمي است، اما نويسندهي اين داستان نكتهي مهمي را فراموش كرده است؛ اينكه ما تا انتهاي داستان نميفهميم چه اتفاقي افتاده و دقيقاً چرا حالا بايد واقعيت به آيناز گفته شود؟ يا چرا راوي براي گفتن حقيقت انتخاب شده است؟
ديگر اينكه نويسنده براي پايان داستان راحتترين راه را انتخاب كرده است.
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 183 تاريخ : پنجشنبه 30 ارديبهشت 1395 ساعت: 5:14
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - داستان > نویسنده و تصویرگر: محمدرفیع ضیایی:
همهچیز بهخوبی و خوشی میگذشت، درست مثل روزهای دیگر. من به مدرسه میرفتم. داداشکوچکه مشغول آزار و اذیت بود و نصف روز گریه میکرد و نصف دیگرش هم گویا از همهچیز راضی بود.
خواهربزرگه با موبایلش حرف میزد، حتی وقتی مرا به مدرسه میبرد. خواهرکوچکه خودش به مدرسه میرفت. توی خانه هم یا سربهسر داداشکوچکه میگذاشت یا به مامان كمك ميكرد.
پدربزرگ به میدان سر خیابان میرفت و بعضی وقتها مرا هم با خودش میبرد. مادربزرگ دستکشهایی میبافت که جای انگشت نداشت.
مامان هم به کوچه میرفت و وقتی برمیگشت به اندازهي صدتا کتاب قصه، داستانهایی از سبزیفروش و بقال و وانتیها تعریف میکرد.
بابا هم به قول خودش از بوق سگ میرفت بیرون و میگفت همهی روز را سگدو میزند و باز شب بوق سگ برمیگردد و راستش من وسط این دو بوق سگ، یک کمی هم از سگ میترسیدم!
همهچیز همينطور بود تا آنروز که آن قطرهي آب ناگهان از سقف طبقهي بالا چکید توی هال آپارتمان ما! كسي متوجه قطرهي اول نشد.
اما نمیدانم چندمی بود که مامان گفت: «خاک بر سرم، داره از سقف آب میچکه.» بعد تشت بزرگ را گذاشت زیر جايي كه آب ميچکید و با عجله رفت بیرون.
نمیدانم چهقدر طول کشید که با پدربزرگ برگشت و من وقتی متوجه شدم که مامان داد زد: «خاک بر سرم! کی این مصیبت را گذاشت توی تشت؟!» بعد دیدیم که داداشکوچکه رفته توی تشت و با خوشحالی چكههاي آب را روی موهایش پخش میکرد. مامان داداشکوچکه را بلند کرد و گذاشت توی حمام.
از آن روز جنگ و دعوا شروع شد. پدربزرگ آستینها را بالا زد و رفت پشت در طبقهي سوم. بعد بوق سگ که بابا آمد، کتش را دوباره پوشید و رفت بالا و بعد نفسزنان آمد پایین.
بعد آقای نکویی از طبقهي سوم آمد خانهي ما؛ آن هم درست وقتی که داداشکوچکه باز رفته بود توی تشت و مامان باز هر چه خاک دنیا بود ريخته بود بر سر خودش، و داداشکوچکه را جلوی آقای نکویی از توی تشت برداشت و آبچکان گذاشت توی حمام.
آقای نکویی سقف را نگاه کرد و چند قطره را با دقت دنبال کرد. وقتي رفت، بابا گفت: «خانم، این تشت اندازهي دریاچهي گاوخونیه. یه چیز کوچيکتر میذاشتی.»
مامان گفت: «پلاستیکفروشی که ندارم. چي میذاشتم؟ قطرهي آب که عقل نداره راست بچکه توی لیوان!»
چند روزی بود که دیگر همهمان هم به آن قطرههای بیعقل عادت کرده بودیم و هم به آن تشت بزرگ و تا آنموقع بیش از 10 بار هم داداشکوچکه از فرصت استفاده کرده بود و رفته بود توی آن تشت.
آنشب در تمام مدتی که شام میخوردیم بابا ساکت و آرام بود و چیزی نگفت. بعد بلند شد در هال دوری زد و گفت: «اینها خیلی بیتوجهان. دیگه دارن اون روی سگ من رو بالا میآرن!»
خب، وقتی بابای آدم بوق سگ برود و تمام روز سگدو بزند و شب بوق سگ برگردد، و از همهي اینها گذشته، ناگهان آنروی سگش بالا بیايد، باید هم بچهاش از این همه سگ دوروبرش بترسد!
به مامان گفتم: «اون روی سگ چیه؟»
مامان گفت: «تو هم وقت گیر آوردی؟ اصلاً فکر درس و مدرسهت هستی؟»
فردای آنروز باز آقای نکویی آمد و بهدقت سقف را نگاه کرد. مادربزرگ هم خانهي ما بود. او جلوی مادربزرگ تعظیم کرد و گفت: «مادر، بهخدا خیلی دستم تنگه. بااینحال، قرار بود دیروز بیان تعمیر کنن، ولی نیومدن.»
آنشب، وقتی بابا آمد، یکراست رفت کنار تشت. داداشکوچکه بغل خواهربزرگه بود. همه دور تشت جمع شدیم. بابا کتش را درآورد و گفت: «دیگه اون روی سگ من رو داره بالا میآره.»
بهدقت بابا را نگاه کردم. رويش مثل روی سگ نبود. مثل بابای خودمان بود. به مامان گفتم: «روی سگ چیه؟» مامان عصبانی بود و گفت: «آخرش من رو با این سؤالها جونبهسر میکنی.»
مادربزرگ گفت: «حالا این چند قطره که چیزی نیست. آقاي نكويي میگفت دستش تنگه. به آدم فشار بیاری، اون روی سگش بالا میآد، اونوقت شما همسایهها میپرید به هم.»
حالا ديگر بیشتر میترسیدم. داشت آن روی سگ همه بالامیآمد. بابا گفت: «یک چیزی هم بدهکار شدیم. حالا به جای اینکه اون روی سگ ما بالا بیاد، روی سگ اونها بالا میآد.»
آنشب وقتی تلویزیون کشوری را نشان میداد که خانههایش تا سقف رفته بود زیر آب، مادربزرگ گفت: «ببینید، به این میگن آب؛ نه این چند قطره که میچکه توی تشت ما.» من همان وقت دوتا سگ هم دیدم که کنار پشتبام آن خانه در آب شنا میکردند.
***
مامان گفت: «برو از انباری یه شیشه آبغوره بیار.»
من کشتهمردهي اینجور کارها بودم. ولی آنروز از آن همه سگ، که قرار بود به ما هجوم بیاورند، میترسیدم. گفتم: «درس دارم!»
مامان با تعجب نگاهم کرد و گفت: «چه عجب درس داری! برو زود برگرد. میترسم این مصیبت باز بره توی تشت!»
داشتم در انباری را باز میکردم و دستم میلرزید که ناگهان صدای آقای نکویی را شنیدم. برگشتم. مثل ستون بالای سرم ایستاده بود. میترسیدم به صورتش نگاه کنم.
بعد شنیدم که میگفت: «بده من عزیزم. سلام، خوبی؟ بده من قفل رو برات باز کنم.» بعد در انباری را باز کرد و گفت: «خب، چه کار داشتی؟»
گفتم: «آبغوره!»
آقای نکویی خم شد و کلید برق را زد و گفت: «اوه! چهقدر آبغوره! خوشبهحال شما!» در تمام این مدت میترسیدم صورت آقای نکویی را نگاه کنم. بعد او در را بست و قفلش کرد و گفت: «خب، بریم عزیزم.»
دم در آپارتمان شیشهي آبغوره را به من داد. وقتی مامان در را باز کرد، من با عجله خودم را توي آپارتمان انداختم و در را بستم.
مامان گفت: «چرا نفسنفس میزنی؟» بعد چند ضربه به در خورد. مامان به هال رفته بود و از آنجا گفت: «ببین کیه؟»
در را باز کردم. آقای نکویی جلوی در ایستاده بود و چنان لبخند میزد که چشمهایش تنگ شده بود. من بهدقت به صورتش نگاه کردم. روی سگش هنوز بالا نیامده بود! بعد دستش را جلو آورد وگفت: «بیا عزیزم. کلید انباری یادت رفت.»
در را که بستم، مامان گفت: «چي میخواست؟»
گفتم: «کلید انباری رو آورده بود.»
گفت: «کلید انباری ما دست اون چيكار میکرد؟»
گفتم: «در رو برام باز کرد و شیشهي آبغوره رو آورد بالا.»
مامان گفت: «تشکر کردی؟» گفتم: «نه، میترسیدم.»
گفت: « مگه چي گفت؟»
گفتم: «هیچی.»
گفت: «پس از چی میترسیدی؟»
گفتم: «از روی سگش؛ که روی سگش بالا بیاد!»
مامان گفت: «مگه آدم روی سگ داره؟»
گفتم: «شما میگفتین، بابا گفت روی سگش بالا میآد، مامانبزرگ هم گفت روی سگ آقای نکویی هم بالا میآد آنوقت با بابا میپرن به هم!» مامان روی صندلی نشست.
بعد با دقت نگاهم کرد و گفت: «باشه، باشه. من برات توضیح میدم. ببین...» بعد ناگهان صدای خواهربزرگه را شنیدم که داد میزد: «کی این ورپریده رو باز ول کرده رفته توی تشت؟!»
مامان كه داشت داداشکوچکه را میبرد طرف حمام نگاهم کرد و گفت: «ببین، نترس. بذار این مصیبت رو تمیز کنم، بعد برات میگم. این ورپریده آخر اون روی سگ من رو هم بالا میآره. فهمیدی؟ عاجز شدم از دست این تشت و این نیموجبی.»
بعد در حمام را بست، ولی صدايش را میشنیدم که میگفت: «بابات که کاری ازش برنمیآد. مردها الکی میگن که روی سگشون بالا میآد.
اونوقت پز میدن که اگه اینطوری بشه، اگه اونطوری بشه، اون روی سگشون بالا میآد و میزنن همدیگه رو لتوپار میکنن. الکیه. حَرفه. میگه اگه عصبانی بشم چه کارها که نمیکنم.
الآن یه هفته است که سقف چکه میکنه. همهش فیلمه. میخوان روی سگ من رو بالا بیارن؛ که برم در خونهي عشرتخانم، خونه رو روی سرش خراب کنم.»
بعد در حمام را باز کرد و از حمام بيرون آمد. داداشکوچکه را هم مثل تولهپاندا از پشتش گرفته بود. داداشکوچکه میخندید. مامان گفت: «فهمیدی چی گفتم؟»
گفتم: «چی رو فهمیدم؟»
گفت: «روی سگ دیگه! روی سگ! اون روی سگ بابات که قراره دربیاد و بره آدم رو لتوپار کنه! که ما ندیدیم، هی برای ما قمپز میآد، حالا فهمیدی؟!»
گفتم: «نه.»
گفت: «حالا بهت میگم. بذار پام رو خشک کنم.»
راستش حالا بیشتر میترسیدم که آن روی سگ مامان هم دربیايد، برود عشرتخانم را لتوپار کند!
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 177 تاريخ : چهارشنبه 29 ارديبهشت 1395 ساعت: 13:49
ديدار از باغ گياهشناسي ملي ايران
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - فریبا خانی:
ما به تماشای شیرینبیان آمده بودیم؛ به دیدار آویشنهای نورستهی کوچک. برگهای پهن زنجبیلهای شامی را بوییدیم... با نیلوفرهای آبی گفتوگو کردیم.
با كفشدوزكها لابهلاي برگهاي گل چرخيديم. همراه گلهاي زرد قاصدك منتظر پيامهاي خوش شديم. پرواز پرندههاي مهاجر را ديديم. همانها كه آمده بودند كمي بياسايند و بروند.
ما در باغ گياهشناسي ملي ايران هستيم. در بزرگراه تهرانكرج. قرار بود زمستان برويم؛ گفتيم زمستان باغ بيباروبر است، بهتر است بهار به ديدنش برويم. مهندس سيد غلامرضا ميرحسيني، كارشناس باغ گياهشناسي همراه ما شد تا باغ را نشانمان بدهد. باغ از بخشهاي مختلفي تشكيل شده: خزري، قفقاز، آمريكا، صخرهاي، دارويي، البرز و زاگرس، هيماليا، زينتي و...
غلامرضا ميرحسيني، كارشناس
ميرحسيني ميگويد: «اين باغ از سال 1348 كارش را شروع كرد و از سال 1350 كشت در آن شروع شده است. بيش از 3500 گونهي گياهي در اين باغ هست. وسعتش حدود145هكتار است و 25 مجموعهي گياهي دارد. گونههاي گياهي ايران و ساير نقاط جهان در اين باغ نگهداري ميشود.»
او دربارهي نحوهي نگهداري باغ اينطورتوضيح ميدهد: «نگهداري از گونههاي مختلف كه هر كدام نياز به يك نوع آبياري و نگهداري و اقليم دارند كار پيچيده و كارشناسانهاي است.
مجموعهي چين و ژاپن
كارشناسان بر روي اين گونهها نظارت دارند و از آنها مراقبت ميشود. مثل گونههاي خزري كه نياز به باران و رطوبت زيادي دارند و رطوبتدوست هستند و با اسپره باراني پر فشار رطوبتشان تأمين ميشود، بعضي از درختها به سرماي زير صفر حساس هستند. آنها هم نيازهاي ويژهاي براي نگهداري دارند.»
نسترنهاي زيباي نارنجي
او ميگويد: «اين باغ فضاي مناسبي است كه دانشآموزان و دانشجويان در آن ميتوانند بدون سفركردن، در همين شهر، گونههاي متنوع گياهان كشورشان و جهان را ببينند و با گونههاي گياهي آشنا شوند.»
اين كارشناس توضيح ميدهد: «اگر آفتي به گياهان برسد، بخش مبارزه با آفات در باغ فعاليت ميكنند. مورد را گزارش ميدهند و بسته به نوع آفت كار رسيدگي به گياه شروع ميشود.»
مهندس ميرحسيني ميگويد: «دو سه سالي است كه مجموعهها كارشان تمام شده و تازه براي بازديد عموم درهاي اين باغ باز شده است و هنوز شايد براي مردم عادي شناخته شده نيست!»
ميپرسم آيا فكر نميكنيد، بازديدهاي عمومي باعث تخريب باغ شود؟ كه در پاسخ ميگويد: «بايد فرهنگسازي شود و نگهبانان ما مدام در حال مراقبت از باغ هستند.»
در باغ ميگرديم. از درخت زبانگنجشك ديدن ميكنيم. انواع افراها را ميبينيم. ميفهميم كه عمر سپيدارها كوتاه است فقط حدود03 سال. در مجموعهي زاگرس به بلوطها ميرسيم. بعد از گلهاي بداقي، سفيد توپهاي نازنين. درخت سدر لبنان(Cedrus Libani) روي يك صخره ايستاده است.
نماي يكي از درياچهها
اين همان درختي است كه در پرچم لبنان ديده ميشود. درخت سه رنگ چين و ژاپن كه همزمان سه رنگ دارد در باغ ژاپني جلوهگري ميكند. در اين باغ با ماهيهاي طلايي در بركهها ميچرخيم.
در باغ ميوه انواع درختهاي ميوه را ميبينيم و در جنگلهاي خزر، گونههاي خزري را تماشا ميكنيم. با چيپسهاي چوب در زير پا همان حس جنگلهاي شمال در ما زنده ميشود.
گويي در جنگلهاي شمال قدم ميزنيم. ما در باغي هستيم با ريههاي متعجب! اينجا پر از سبزي است، پر از سبكي هوا...
شقايقها
اگر گذرت به باغ افتاد يادت باشد گلها را نچيني و در مسيرهاي مشخص حركت كني كه به گياهان آسيب نزني!
از آوردن توپ بپرهيزي و مراقب سيستمهاي آبرساني باشي. در ضمن پختوپز در باغ ممنوع است. اگر با خانواده ميآيي يادت باشد كه روشن كردن آتش ممنوع است. اينجا محل بازي نيست.
نشاني: بزرگراه تهران كرج، خروجي پيكانشهر، خيابان سرو آزاد، خيابان شهيد گودرزي، خيابان هشتم غربي
عكسها: محمود اعتمادي
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 169 تاريخ : چهارشنبه 29 ارديبهشت 1395 ساعت: 11:19
از دكتر جون بپرس
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - دکتر علی مرسلی:
این مطلب به سؤالها و مشکلهای نوجوانان و پاسخ آنها به قلم دکتر جون اختصاص دارد. هرگونه کاشت، داشت، برداشت، بدآموزی، خوبآموزی، نیاموزی و... از این ستون بر عهدهی خودتان است و اصلاً به ما مربوط نیست!
سؤال: دکترجون من، سلام! چاکر شمام هستیم. خانم و بچهها خوبن؟ همهچی روبهراهه؟ شِنُفتم ستون شما خیلی خاطرخواه داره.
راسیَتش واسهي همین این کاغذ رو خطخطی کردم که خدمتتون بگم به همه بگید موقع تاکسیسوارشدن پول خرد همراشون باشه، در ماشین رو نکوبن، با موبایل حرف نزنن و... بیزحمت این درخواستهای ما رو دست به دست کنین، برسه به دست خوانندهها.
یک رانندهتاکسی
جواب: سلام رانندهی گرامی تاکسی. ممنون از احوالپرسی گرم شما. از شما چه پنهان، من هروقت سوار تاکسی میشوم، کلی سطح معلوماتم بالا میرود.
ماشاءالله رانندههای محترم تاکسی بیشترشان اهل دنبالکردن اخبار و تحلیلها هستند و کافی است آدم فقط یک مسیر کوتاه را با تاکسی طی کند تا آگاهیهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، هنری و... دچار تغییر و تحول شود.
خلاصه اینکه مردم به خبرنگاران، روزنامهنگاران و رانندههای تاکسی مدیون هستند و من از همینجا از شما و همکاران محترمتان تقدیر و تشکر میکنم.
اما درخواستهای شما کاملاً منطقی است و کسی در درستبودنشان شک ندارد: ما مسافران نباید داخل تاکسی با تلفن حرف بزنیم، چون آرامش بقیه را برهم میزنیم (البته خب اگر تاکسیها مجهز به وایفای بودند، بهجایش میتوانستیم چت کنیم!).
پول خرد هم همیشه باید همراهمان باشد تا رانندههای عزیز دچار زحمت نشوند (ولی کاش تاکسیها کارتخوان داشتند تا کار همه راحت میشد و دیگر کسی مجبور به حملکردن پول خرد نبود!).
کوبیدن در ماشین هم اصلاً و ابداً کار درستی نیست (خب البته این را هم نمیشود نادیده گرفت که برای بستن در بعضی از ماشینها چارهای جز کوبیدن نیست و بنابراین آدم مردد میشود که باید در ماشین را بکوبد یا با نوازش با آن رفتار كند!)
در پایان آرزو میکنم چرخهای تاکسی شما هم مثل چرخهای دوچرخهی ما همیشه در حال چرخش باشد تا مسافران در روزهای آفتابی و بارانی (یا حتی نامشخص از نظر وضعيت هوا) بهموقع به مقصد برسند.
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 225 تاريخ : چهارشنبه 29 ارديبهشت 1395 ساعت: 5:29
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - کاریکلماتور > سمیرا معتمدجلالی:
چرخهای ماشین اگر یک عمر بدوند هرگز به هم نمیرسند.
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 170 تاريخ : سه شنبه 28 ارديبهشت 1395 ساعت: 22:37
كتابخانهي آفتاب
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - معرفی کتاب نوجوان > ...من و لیلی سرقفلی میز آخر را برای خودمان خریدهایم. اینجوری هم کنار هم هستیم و هم فکر میکنیم آدم همیشه از آخر است که به اول میرسد...
داستان كوتاه، يكي از گونههاي ادبي است كه طرفداران خاصي دارد. يعني مثل رمان و داستان بلند پرطرفدار نيست، ولي نوشتن داستانكوتاه هم كاري دشوار است.
كتاب «حكم خانمجون» هشت داستان كوتاه را دربر ميگيرد كه همگي با نثر و زباني ساده و صميمي نوشته شده است. پيش از اين چند داستان از اين مجموعه در صفحههاي ادبي هفتهنامهي دوچرخه چاپ شده است.
نويسندهي اين داستانها «صديقه خسروي» است. اين كتاب تصويرهاي مكملي هم دارند كه اثر «غزل فتحالهي» است. ناشر كتاب حكم خانمجون شركت ايدهپردازان فن و هنر (66467730) است. اين كتاب به قيمت هفتهزار تومان راهي بازار نشر شده است.
روزهاي بين كريسمس و سال نو، روزهاي مردهاند؛ در اينروزها اشباح اينسو و آنسو ميروند و جادو درست زير سطح زندگي، بيصبرانه وول ميخورد.
اتفاقهاي زيادي ميتواند در روزهاي مرده بيفتد. وقايع «كتاب روزهاي مرده» در شهري قديمي و تاريك و خطرناك با زمينهايي يخزده ميگذرد، در زمان و مكاني دور از ما؛ و روايت مسحوركنندهاي است از قدرت، مبارزه و جادوهاي خطرناك.
اين رمان جادوگرانه را «ماركوس سدويك» نوشته و «آرزو احمي» ترجمه كرده است. انتشارات پيدايش (66401514) اين كتاب را در مجموعهي «رمانهايي كه بايد خواند» در 384 صفحه و به قيمت 19هزار تومان منتشر كرده است.
روزي پدر به سفر ميرود، چون بازرگان است و بايد به جاهاي مختلف سر بزند. او هر شب از هتلي كه در آن اقامت دارد، براي دخترش داستانهايي تعريف ميكند. داستانهايي كوتاه و جذاب. نويسندهي اين كتاب و قصههاي خلاق كسي نيست جز «جاني روداري».
شادي و خوشبختي از عناصر جدايي ناپذير آثار جاني روداري است. طنز او شيرين و براي مخاطبانش دوستداشتني است.
اگر چه قبلاً اين كتاب به فارسي برگردانده و منتشر شده، اما مجدداً «مرضيه شجاعي»آن را ترجمه كرده است. ناشر «داستانهاي تلفني» مؤسسهي نشر و تحقيقات ذكر (66410041) است. اين كتاب 176 صفحهاي، 7000 تومان قيمت دارد.
چهارمين رمان عباس عبدي براي نوجوانها با نام «هنگام لاكپشتها» چاپ شده و در دسترس شماست. اين رمان را كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان منتشر كرده و هفتهزار تومان قيمت دارد.
ماجراهاي اين رمان در جزيرهي هنگام رخ ميدهد و نويسنده نگاهي محيطزيستي و اجتماعي دارد. وقايع اين داستان مربوط به دههي 03 خورشيدي است و ماجراي افرادي را روايت ميكند كه در آنسالها به جزيرهي هنگام تبعيد شدهاند.
در چندماهي كه اين افراد در جزيره هستند، با نوجوانهايي روبهرو ميشوند و ماجراهايي را پشت سر ميگذارند. بهطوري كه در پايان داستان و زماني كه تبعيديها براي گذارندن بقيهي دوران محكوميتشان به جزيرهي خارك منتقل ميشوند، اين نوجوانان نگاه تازهاي به زندگي، جزيره و مسائل آن پيدا ميكنند.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای نوجوانها چند کتاب شعر منتشر کرده که به حال و هوای نوجوانی خیلی نزدیک است.
یکی از این کتابها «از خودم سؤال میکنم» نام دارد. شاعر این مجموعه حامد محقق است. از او قبلاً در هفتهنامهي دوچرخه شعرهای زیبایی به چاپ رسیده است. این شعرها اغلب کوتاه هستند و در عین کوتاهی تصویریاند. تصویری خیالانگیز و شاعرانه در قاب کلمههایی روان و دلنشین.
جای پای هر پرندهای
روی برف
مثل جای پای توست
روی قلب من
با هزار حرف!...
تصویرگری شعرهای این کتاب را نرجسالسادات محمدی بر عهده داشته و تصویرهایی كشيده که ارتباطي تصویری و عاطفی با اشعار ایجاد میکند. این کتاب 40 صفحهای، 19 قطعه شعر دارد و بهای آن پنجهزار تومان است.
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 217 تاريخ : سه شنبه 28 ارديبهشت 1395 ساعت: 22:37
پسكوچه
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - شعر > مریم زندی:
دانهای
زیر یک درخت بید
منتظر نشسته است
آفتاب
دير كرده است
لاي شاخههاي بيد
گير كرده است
اشكان پوركيواني
پاركها چهقدر جالبند
مثل ذهن من
شلوغ و پرسر و صدا
يك طرف
حوض و تاب و سرسره
يك طرف
بچهها و خندهها
يكطرف
آفتاب
سايهها
پرندهها
درميان اينهمه شلوغي و سروصدا
يك نگاه
آشناست.
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 216 تاريخ : سه شنبه 28 ارديبهشت 1395 ساعت: 22:37
نگاهي به ارتباط اينترنتي بيسيم لايفاي
کودک و نوجوان > دانش - پگاه شفتی:
چراغ؟ مودم؟ چه ربطی بههم دارند؟ اتفاقاً خیلی هم ربط دارند. چون ما در آیندهی نهچندان دور، شاید دیگر با وایفای سر و کار نداشته باشیم و شب و روز اینترنتیمان را با پدیدهای به نام لایفای بگذرانیم!
درست است که بر وزن وایفای است و همان کار را هم انجام میدهد، اما سرعتش بسیار بالاتر است. چیزی حدود 10 برابر بيشتر از پرسرعتترین اینترنت بيسیم در دنیا.
راز این سرعت در نور است. درواقع در فناوری وایفای، اطلاعات با امواج رادیویی جابهجا میشوند و همین مسئله باعث میشود تا حجم و سرعت بسیار محدود شود؛ همان چیزی که ما به آن میگوییم پهنای باند.
اما در فناوری لایفای، اطلاعات از طریق امواج نوری فروسرخ و فرابنفش جابهجا میشوند. امواج نوری که گاه مرئی و گاه نامرئی هستند و با سرعتی باورنکردنی میتوانند اطلاعات را در حجم بالا و سرعتی فرابشری منتقل کنند.
لایفای مخفف «لايت فيدليتي» (Light Fidelity) بهمعنای سرسپرده یا وابسته بهنور است. نوری که با روشن و خاموششدن بسیار سریع و در حد نانوثانیه میتواند تبدیل به یک سیم نامرئی برای انتقال اطلاعات شود.
طبق آخرین آمارهای رسمی، در ایران حدود 46میلیون نفر از اینترنت استفاده میکنند. باتوجه به جمعیت حدوداً هشتاد میلیون نفری ایران این رقم نشان میدهد که تقریباً بیش از نیمی از جمعیت ایران کاربر اینترنت هستند.
چه رقم بالایی و چه بازار خوبی برای لایفای است؛ بهخصوص که کاربران اینترنت در ایران مدتهاست که تشنهی سرعت هستند و همیشه از اینترنت لاکپشتی مینالند.
در حال حاضر کشور چین یکی از اولین کشورهایی است که خدمات لایفای را به کاربران ارائه داده است. اما باتوجه به همهگیرشدن این پدیده در کشورهای منطقه و حجم بالای کاربران اینترنت در ایران، شاید نورهاي ايران هم بهزودي اينترنتي شوند.
هارالد هاس، مبتكر فناوري لايفاي
«هارالد هاس»، استاد دانشگاه «ادینبورو» در اسکاتلند و مبتکر آلماني لایفای است. او در یکی از سخنرانیهایش دربارهی لایفای میگوید: «ایدهی این فناوری زمانی به ذهنم رسید که با خودم گفتم، چه میشد اگر میتوانستیم دادهها را با هرنوع نوری، انتقال دهیم.»
او در حال حاضر با تأسیس شرکت «پيور لايفاي» (pureLiFi) این فناوری را در اختيار مشتریانش قرار ميدهد و البته همزمان در حال پژوهش بر روی آن نيز هست تا اين فناوري روزبهروز بیشتر ارتقا پیدا کند.
با اینکه سرعتي افسانهای دارد و با سرعت نور میتواند فیلم و سریال و کتاب دانلود کند، اما چندان هم بیعیب و نقص نیست. یکی از معایب بزرگ این فناوری نصب پرهزینه و پیچیدهی آن است.
مشکل بعدی اما برمیگردد به اتصال این شبکهی نوری به ابزارهای قابل حمل و بسیار محبوب کاربران اینترنت؛ یعنی گوشی موبایل و تبلت. در حال حاضر با هیچکدام از این ابزارها نمیتوان به شبکهی لایفای متصل شد. اما این مشکل احتمالاً با نصب یک گیرنده بر روی این ابزارها حل خواهد شد.
اما یکی دیگر از مشکلات هم میتواند برد کم امواج لایفای باشد که فقط یک محدودهی کوتاه را دربرمیگیرد. هرچند این مسئله میتواند تا حدودی به نفع امنیت اینترنت باشد.
وقتي نور چراغها، امواج نوري اطلاعات را منتقل ميكنند
در گذشتهی نهچندان دور اینترنت هم مثل خیلی چیزهای دیگر یک دارایی لوکس بود. اما خیلی زود اینترنت به همهی خانهها راه پیدا کرد و هرروز ارزانتر از گذشته شد. حالا خدمات اینترنت با توجه به حجم استفادهی کاربر و سرعت، قیمتهای بالا و پایینی دارد.
در واقع برای داشتن یک اینترنت با سرعت معمولی باید هزینه کرد، بهخصوص در ایران. اما با لایفای دیگر از این خبرها نیست.
شاید هزینهي برق بهخاطر استفاده از لامپهای الایدی مورد استفادهی لایفای کمی بالا برود، اما هزینهي اینترنت بسیار کمتر از وایفای تمام میشود.
همین مزیت در کنار سرعت بالا و حجم انتقال نامحدود، میتواند دهان هرکاربری را آب بیندازد.
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 226 تاريخ : سه شنبه 28 ارديبهشت 1395 ساعت: 4:41
مهمانان خارجی دربارهی جشنوارهی فیلم فجر و سینمای ایران چه ميگويند؟
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - سی و چهارمین دورهی جشنوارهی جهانی فیلم فجر از یکم تا ششم اردیبهشتماه ۹۵ در پردیس سینمایی چارسو با حضور ۱۵۰ مهمان خارجی برگزار شد.
نویسندهها، کارگردانها، بازیگران و عوامل فیلمها، نمایندگان جشنوارهها و شرکتهای فیلمسازی و هنرجويان کارگاههای آموزشی از کشورهای مختلف به ایران آمدند تا در مهمترین رویداد سینمایی ایران شرکت کنند.
مهمانان جشنواره در گفتوگوهايي با ستاد خبري جشنواره دربارهی این دورهی جشنواره و حضور در ایران سخن گفتند. در اینجا نظر برخی از برجستهترین مهمانان جشنواره را دربارهی سینمای ایران و جشنوارهی فیلم فجر برایتان میآوریم:
براى اولينبار است که به ايران آمدهام. به سينماى ايران علاقهی زيادى دارم و نبايد فرصت شركت در اين جشنواره را از دست ميدادم. اينكه جشنوارهاى وجود دارد كه از طريق آن مىتوان افرادى از مليتهاى مختلف را ديد، بسيار قابل توجه است.
به سينماى «عباس كيارستمى» بسيار علاقه دارم. او فيلمساز برجستهی معاصر است. هميشه بىصبرانه منتظرم كارهاى بعدى او را ببينم. اميدوارم هرچه زودتر سلامت خود را بهدست آورد.
بسيار هيجانزدهام كه شاهد موجى از مخاطبان جوان و پرشور در نمایش فيلم «سپيدهدم» بودم. هرچند اين فيلم بر اساس وقايع تاريخى شوروى سابق ساخته شده و مطمئناً مخاطبان ايرانى، هيچيك از اين اتفاقها را تجربه نكردهاند و حتى به زبان و فرهنگ ما آشنايى ندارند، اما آنچه زبان مشترك ما انسانها است، زبان احساسات است.
من از يك كشور كوچك، در شمال اروپا و با جمعيتى حدود دو ميليون نفر به تهران آمدهام كه شهرى است با جمعيتى 12ميليون نفرى با پيشينهی فرهنگىتاريخىِ كاملاً متفاوت.
ولى حضورم در اين جشنواره به من اثبات كرد كه مهم نيست از كجاى اين دنيا و با چه پيشينهی فرهنگى باشيم؛ اين سينماست كه ما را به هم متصل مىكند.
نكتهی جالب در مورد سينماى ايران اين است كه در عين دارابودن پيشينهی تاريخى، جنبش مدرن نيز در آن ديده مىشود و اين خصوصيت سينماى ايران است كه آن را منحصر بهفرد كرده است.
من با كارهاى فيلمساز بزرگ ايرانى، «عباس كيارستمى» آشنايى دارم و شيفتهی آثار اين كارگردان بزرگ هستم و «زندگی و دیگر هیچ» فيلم مورد علاقهی من است.
البته متأسفانه برای اينكه پيوسته به همراه همسرم «آنجِلاماريا پرودِنزى» كه او نيز عضو هيئت انتخاب جشنوارهی ونيز است، درگير جشنوارههاى مختلف هستم، شانس آشنايى با ساير فيلمسازان ايرانى را نداشتهام.
اولینبار در سال ۲۰۱۲ میلادی بهعنوان داور در جشنوارهی فیلم فجر شرکت کردم، اما امسال بهعنوان مدرس کارگاه فیلمنامهنویسی حضور داشتم. جشنوارهی فجر برای من جشنوارهای فوقالعاده است و سینمای ایران در تمام دنیا مورد احترام است.
این سینما بهخاطر حس ملیبودنش و توانایی روایت داستانهای منحصر بهفردش کاملاً شناختهشده است و سبک روایت مطمئن و عناصر سینمایی بی نظیری دارد.
نویسندگان فیلمهای ایرانی در روایت داستانهای کوتاه بسیار ماهرند؛ آنها را با ظرافت هنری تمام روایت میکنند و به شخصیتها هویتهای جذابی میبخشند.
آنها در داستانهای خود، مخاطب را با مشکلات زندگی افراد عادی درگیر میکنند. نقطهی تمایز سینمای ایران در همین نوع روایت است؛ عنصری که سینمای ایران را به تمام دنیا نشان داده و به دنیا یاد میدهد که چگونه میتوان از زندگی افراد عادی، فیلمهایی فوقالعاده ساخت.
اولینبار است که به ایران آمدهام و باید بگویم جشنوارهی فیلم فجر، جشنوارهی بسیار باشکوهی است و من شگفتزده شدهام. هرچند من به جشنوارههای زیادی در این منطقه نرفتهام، اما به نظرم این جشنواره در خاورمیانه بینظیر است.
پیش از اینکه به ایران بیایم اطلاعات محدودی در مورد این کشور داشتم، ولی دوست داشتم جدا از شنیدهها و تبلیغات به ایران سفر کنم و از نزدیک این کشور را ببینم.
من فیلمهای ایرانی زیادی دیدهام و شاید بشود گفت که هر فیلم ایرانیای را که به زبان چینی ترجمه شده باشد دیدهام. اکثر فیلمهای «عباس کیارستمی»، «مجید مجیدی» و «اصغر فرهادی» را دیدهام و علاقهی زیادی به آثار آنها دارم.
اما از میان آنها فیلمهای عباس کیارستمی را بیشتر میپسندم. فکر میکنم سینمای ایران را در دنیا بهنام عباس کیارستمی میشناسند.
وقتی دربارهی سینمای ایران صحبت میکنیم، اولین اسمی که به ذهن میآید «عباس کیارستمی» است. البته من فیلمسازان دیگر ایرانی را هم میشناسم. سینمای ایران مانند سینمای هند نیست؛ سینمای کشور شما پر از فیلمهای ارزشمند و هنری است.
آیندهی سینما در دست نویسندگان است. تنها میتوانیم امیدوار باشیم روزی یک نویسندهی بااستعداد ظهور کند، چون در نهایت موضوعهای فیلمساز بهپایان میرسد.
سینما در مورد همهی مصادیق انتقادی سخن میگوید، بنابراین همیشه همان موضوعهای تکراری از منظرهای مختلف ساخته میشود.
فضای جشنواره بسیار خوب، دوستانه و در عین حال حرفهای بود.
من یکی از طرفداران جدی سینمای ایران هستم. سینمای ایران بسیار واقعگراست و کارگردانهای ایرانی زیادی را میشناسم، از جمله «مجید مجیدی»، «اصغر فرهادی» و «عباس کیارستمی».
سینمای فرهادی را واقعاً دوست دارم. او فیلمساز بسیار مهمی است. من پخشکنندهی تازهترین فیلم فرهادی بهنام «فروشنده» در ترکیه خواهم بود و کمپانی من اکران فیلم او را در ترکیه مدیریت خواهد کرد.
سینمای ایران و ترکیه خیلی شبیه هم هستند. هردو سینما دغدغههای اجتماعی مشترکی دارند و عناصر فرهنگی مشترکی در هر دو سینما وجود دارد.
صادقانه بگويم که در درجهی اول به اينجا آمدم تا با فرهنگ و سنن مردم ايران آشنا شوم و در درجهی دوم، با فيلمهاى ايرانى. فيلمهاى ايرانى زيادى ديدهام و به خوبى مىدانم كه سينماى ايران آثار بسيار خوبى توليد مىكند.
در اين چند روز، تا جايى كه برايم ممكن بوده پيادهروى كردم و از وسايل نقليهی عمومى استفاده نكردم تا مردم بيشترى را ببينم. دوست دارم در ميان مردم باشم.
به نظرم سينماى ايران كار خود را بهخوبى انجام مىدهد. ما در تالين جشنوارهاى برگزار مىكنيم و در طى چند سال گذشته، در جشنوارهمان بهطور جدی به سينماى ايران هم پرداختهايم.
جشنوارهی فیلم فجر نسبت به دیگر جشنوارههای این منطقه بسیار گرانبارتر است. جشنوارههای دیگر مثل جشنوارهی فیلم دبی یا ابوظبی، بیشتر رویدادهایی تجاری هستند که تنها قصد خودنماییکردن دارند. اما جشنوارهی فجر برای من شبیه جشنوارههای اروپایی است و بسیار حرفهای عمل میکند.
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 207 تاريخ : سه شنبه 28 ارديبهشت 1395 ساعت: 4:41
«مرزاق علواش» كارگردان فيلم «مادام كوراژ» و برندهي تنديس بهترين كارگرداني از بخش «جلوهگاه شرق»:
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - ترجمهی سارا منصوری:
«عُمَر» شبیه هیچکدام ما نیست. او نوجوانی متفاوت است که در شرایطی متفاوت زندگی میکند. نوجوانی در اوضاع فعلی کشور الجزایر که خواسته یا ناخواسته به راههای خلاف کشیده شده و زندگی نامناسبی دارد.
«مرزاق علواش»، كارگردان 72سالهي الجزايري روايتگر زندگي اين نوجوان است. علواش معتقد است آدمها به خودي خود بد نيستند و اين شرايط است كه آنها را به سمت خوبي يا بدي ميكشاند.
اين فيلمساز الجزايري دربارهي تازهترين فيلمش بهنام «مادام كوراژ» ميگويد ميخواست بدون هیچ ملاحظهای، تصویری واقعی، انتقادی و روشن از وضعیت نوجوانان الجزایری نشان بدهد.
اين فيلم بعد از حضور در جشنوارههاي ونيز، هامبورگ و قاهره، در بخش «جلوهگاه شرق» يا مسابقهي فيلمهاي آسيايي و كشورهاي اسلامي جشنوارهي جهاني فيلم فجر شركت كرد و تنديس بهترين كارگرداني را به دست آورد. در اينجا، ترجمهي گفتوگويي را با اين كارگردان برايتان ميآوريم.
«مادام كوراژ»
قطعاً نظر مثبت تماشاگران و منتقدان برایم بسیار خوشایند و انرژیبخش است. همیشه سعی کردهام در فیلمهایم صادق باشم. تا آنجا كه در «مادام كوراژ» بدون هیچ ملاحظهای، تصویری واقعی، انتقادی و روشن از وضعیت نوجوانان الجزایری نشان دادهام.
من با دوربینم، چشم تماشاگر شدهام و او را به درون جامعهای میبرم که روح خود را به شیطان میفروشد تا زنده بماند. فکر میکنم این صداقت با مخاطب است که فیلم را به اثری موفق تبدیل کرده است.
در ابتدا تأکید کنم که دوست ندارم از نوجوان فیلم مادام كوراژ، تنها بهعنوان فردي بزهکار، معتاد يا دزد یاد شود. چون او فقط یک انسان بد و تبهکار نیست. اصلاً این فیلم دربارهي همین تغییر رفتار و اخلاق اوست.
«عمر»، پسر تنهايي است که در منجلابی از هرج و مرج دست و پا میزند. او همراه مادر و خواهرش در یک شهر بندری در شمال غربی الجزایر زندگی میکند. عمر دزد، بزهکار و در کل، تصویری ازیک نوجوان طردشده از جامعه است.
مثل خیلی از نوجوانان الجزایری، او معتاد به قرص روانگردانی بهنام «مادام كوراژ» است که توهم شکستناپذیربودن به آنها میدهد. او برای گذران زندگی، مواد میفروشد و دزدی میکند.
زندگی، جز این برایش مفهوم دیگری ندارد تا زمانی که «سلما» را میبیند. سلما كسي است که «عمر» برای دزدیدن گردنبندش نقشه کشیده، اما رودررويي با او، زندگی کثیف و سیاه عمر را دستخوش تغییری بزرگ کند.
خوشحالم که به این نکته اشاره کردید. من فکر میکنم، آدمها به خودی خود بد نیستند و این شرایط است که آنها را به سمت خوبی یا بدی ميكشاند.
این فیلم واقعیت تلخ هزاران نفر از نوجوانان راندهشدهي الجزایری است که فساد جامعهي الجزایر، زمینهي مناسبی برای خشونت، جنایت و سوءاستفاده از آنها را فراهم آورده.
این واقعیت و حقیقت امروز الجزایر است که جوانان و نوجوانان درهوایی مملو از مواد مخدر، فساد و خشونت نفس میکشند.
کاملاً! باید اعتراف کنم که ساختن این فیلم بدون حضور این گروه بازیگران، غیرممکن بود. «عدلان جمیل» بازیگر نقش عمر، بیش از انتظار من در نقش ظاهر شد. او «عمر» را درک میکرد و میشناخت و برای همین با نقش یکی شده بود.
دلم میخواست فیلمم فضایی شبیه فیلمهای مستند داشته باشد، برای همین از بازیگرانی استفاده کردم که چهرهشان حتی برای مخاطب الجزایری هم آشنا نباشد.
«مادام كوراژ»
مادر و خواهر عمر در کنار سلما، سه رأس مثلث زنانهي این فیلم هستند. مادر عمر، زنی است که بیشتر وقت خود را پای تلویزیون میگذراند.
او مدام موضوعی برای شکایتکردن دارد و هیچکاری برای بهبود اوضاع نمیکند. او حتی دخترش را برای بهدست آوردن پول برای گذران زندگی به فساد میکشاند. خواهر عمر هم نمادی از زنانی است که برای دههها در جامعهي الجزایر از آنها سوءاستفاده شده است.
اما نقطهي روشن این مثلث، سلماست. او دختری است دلشکسته که گردنبندي طلایی به گردن دارد؛ گردنبندي که تنها یادگار مادرِ درگذشتهي اوست. او اگرچه در ابتدا یک طعمهي دیگر برای دلهدزدیهای عمر است، اما محبتی که در دل عمر روشن میکند، نمادی از آینده است.
من میخواستم برای مخاطب پرسشي طرح کنم. میخواستم ذهن تماشگر را نسبت به وقایع تلخ جامعه به چالش بکشم و او را به حرکت وادار كنم. وقتی در انتهای فیلم آنها ایستاده، فیلم را تشویق میکنند، با خودم میگویم شاید تا حدي هر چند کم، به این هدف نزدیک شدهام و این برایم قوت قلب است.
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 206 تاريخ : سه شنبه 28 ارديبهشت 1395 ساعت: 4:41
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - خانه فیروزهای > بلند نوین:
در خانهی تاریک
فیلی بود که بر آن دست کشیدم
زیبایی جهان تو بود
که نتوانستم به تمامی ببینمش!
من
برای دنیای بزرگ تو
بسیار کوچکم!
و با همین کوچکی است
که بسیار دوستت دارم!
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 184 تاريخ : جمعه 24 ارديبهشت 1395 ساعت: 14:12
شعر
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - دانه با بهار
یک قرار داشت
باز هم بهار
دانه را سرِ قرار کاشت
دانه بيقرار شد
جوانه زد!
فائزه فرزانه، 16ساله
خبرنگار افتخاري از خرامه
تصويرگري: زهرا رحيمي، 16ساله ازشهريار
ارّههاي تكنولوژي
جنگلها را سر ميبُرند
و كارخانهها
دستبهيقه ميشوند
با لايهي اُزُن
آسمان
تنگي نفس گرفته است
درياچهها
يكي
يكي
بيابان ميشوند
و آدمي
هرروز
تضادنامهي جديدي
با طبيعت
امضا ميكند
عفت داوودآبادي
17 ساله از اراك
عكس: حنانه هراتي، 14ساله از تهران
شايد شبيه نامهاي باشد
كه در راه گم شده است
شايد
شبيه چشم هايي به رنگ انتظار
دلتنگي
شايد كمي شبيه من باشد
مهديس ذكايي، 17ساله
خبرنگار افتخاري از ساوه
حال ِ مرا
تنها كوهنوردي ميفهمد
كه ساعتها
به قلّه خيره نگاه ميكند،
نشسته بر ويلچر!
زهرا فيضاللهي
خبرنگار جوان از قزوین
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 213 تاريخ : جمعه 24 ارديبهشت 1395 ساعت: 14:12
يك جرعه كتاب
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - «میلو» پسر نوجوانی که در کتابخانه به دنبال کتاب ترسناک میگردد، با کتابی به اسم «دردسر؛ سهروزه بیعیب و نقص شوید»، وارد بازی عجیبی میشود و در آخر میفهمد که کاملبودن دردسر است.
اگر ميخواهيد بدانيد چرا، بايد اين كتاب را بخوانيد.
دردسر
(سهروزه آدم بيعيب و نقصي شويد)
نويسنده: استفان مينز
مترجم: نسترن ظهيري
ناشر: نشر پيدايش
تلفن: 66970270
نازنينفاطمه رضايي
12 ساله از تهران
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 197 تاريخ : جمعه 24 ارديبهشت 1395 ساعت: 5:40
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - خانه فیروزهای > مسیحا راد:
امروز را یکجور دیگر ادامه بده. حتی اگر فکر میکنی همهچیز تکراری شده، در دل تکرارها اتفاقهای تازه پیدا کن.
هرروز زندگیات یک هزارتوست که میتوانی از تمام هزارراهش بگذری. خودت ميتواني انتخاب كني که از کدام راه شروع کنی، اما هیچ قسمتي از راه را از دست نده.
کارهای تازه انجام بده. کارهایی که احساس کنی زندهای. از خودت بپرس اگر این هستهی میوه را بکارم چه میشود؟ سبز میشود؟ این کار را انجام بده و به نتیجهی سبزش ایمان داشته باش. خواهی دید با سبزشدنش تو نیز سبز خواهی شد.
از خودت بپرس امروز چه کتابی در انتظار است تا بخوانمش؟ چه کاری منتظر دستهای من است؟ کدام شعر، فال امروزم خواهد شد و یک کتاب شعر باز کن و بخوان. همیشه از خودت بپرس تا جوابهای تازه، شگفتزدهات کنند.
برای هرروز از زندگیات مأموریتي کوتاه نوشته شده. باید آن را کشف کنی و به سرانجام برسانی. از اتفاقهای کوچک ساده نگذر، شاید الهامبخشِ تو در برداشتن قدمی مهم باشند.
امروز به کتابهای درسیات هم جور دیگري نگاه کن. ببین چهقدر به داناییات اضافه میکنند و چهقدر حرف دلت را میزنند. حتماً جایی بین صفحههای کتاب روانشناسی یا ادبیات، جایی بین روایتهای تاریخ و در گوشه و کناری از فرمولهای فیزیک، خودت را پیدا خواهی کرد. از زاویهای جدید به کتابهایت نگاه کن و آنوقت باور خواهی کرد تمامشان زندگی خودِ خودت هستند.
* * *
روزهایی در زندگی هست که میان معادلههای چند مجهولی درونت ماندهای. روزهایی هست که احساس میکنی بعد از تلاشهای بیوقفه شکست خوردهای.
یک روز، ناپلئونی هستی که تسلیم نمیشود و روز دیگر نوجوانی پرشور که شاعر غزلهایی شبیه به غزلهای کتاب ادبیات است و هیچ بعید نیست دستِ آخر کشف کنی جای عنصری تازه در جدول مندلیف خالی است؛ چیزی شبیه به نوجوانیُم که در ترکیب با انرژی، میتواند دنیا را پای پیاده پشت سر بگذارد.
راستش خیلی از اکتشافات و نظریات بزرگ از جاهایی شبیه این بیرون آمدهاند؛ کلاسهای شیمی، ساعتهای فلسفه، زمان حلکردن یک معادله و حتی فکرکردن به نظریات یک محقق.
امروز به خودت اجازه بده اتفاق تازهای را تجربه کنی. پشت کاشتن یک دانه، خواندن یک کتاب یا تفألزدن به شعرهای یک شاعر هم میتواند کشف تازهای باشد. از خودت بپرس تا به کشف برسی.
* * *
معلم تاریخِ ما از انسانهای نخستین حرف میزند. آنهایی که در سالهای خیلی دورتر آتش را کشف کردند و شکار یاد گرفتند. آنهایی که رفتهرفته بنیان تمدنهای انسانی را گذاشتند. با خودم فکر میکنم تمام این اتفاقهايِ خوب قدمهایی بزرگ برای پیشرفت است. چهقدر خوب است که آدمها توانستند کنار هم زندگی کنند. اما تنهاییهایمان چه میشوند؟
باید میان این همه اکتشاف، تنهاییهایمان را هم کشف کنیم. احساس ميکنم خیلی وقتها تنهاییام را میان همین قدمهای بزرگ رو به جلو گم کردهام. گاهی احساس ميکنم نیاز دارم به تنهاییهایم برگردم و کاشف اتفاقات خوبی باشم که فقط برای خودم میافتند.
* * *
کتابهای درسیام را ورق میزنم. به حال و هوای خودم تفأل میزنم و طرحی از تنهاییهایم روی کاغذ میکشم. از خودم میپرسم قبل از اینکه امروز تمام شود باید چه کاری انجام دهم؟ کشف امروز چیست که فقط و فقط برای من است؟ باید بیشتر حواسم به اطرافم باشد تا پنهان شدههایم را پیدا کنم.
* * *
کسی را میشناسم که هر روزش پر از کشفهای هیجانانگیز است. او کسی است که در هر روز از زندگی من اتفاق تازهای قرار میدهد و مرا برای پیدا کردن آن انتخاب میکند.
او تمام روزهای تمام آدمها را از اتفاقات بزرگ و کوچک سرشار میکند و خود، کاشف بندههایی میشود که اتفاقهای زندگیشان را کشف میکنند.
از خودم میپرسم این همه جستوجو در طول تاریخ برای چیست؟ شاید تمام اینها مقدمهای هستند برای داستان اصلی. برای دلیل زندگی و پی بردن به سرانجام راه.
* * *
اگر هنوز اتفاق امروز را کشف نکردهای باید دستبهکار شوی. او هرلحظه نگاهت میکند تا زمانی که تازگی روزت را کشف کنی و تحسینات کند. کتاب او پر از کشفهای بینظیر است. کتابها راهحلهای خوبی برای پیداکردن گمشدهها دارند. امروز کمی با خودت تنها بمان و کتابهایت را ورق بزن.
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 184 تاريخ : جمعه 24 ارديبهشت 1395 ساعت: 5:40
امام حسین(ع)، حضرت عباس(ع) و امام سجاد(ع)
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - خانه فیروزهای > لاله جهانگرد:
گل سرخ
با گلبرگهایی مظلوم و بارانی
گلی که اگرچه چیده شد
اما تا ابد عطرش در مشام تاریخ ماند!
گل سرخ
گلی که گلبرگهایش لای کتاب خشک شد
پای نامههای عاشقانه چسبانده شد
حرفهایش را به بلبل گفت
و وقتی گلهای باغش را کندند
گلی زیبا كه ميراثدار باغ گلها بود گفت: «هیچچیزی جز زیبایی ندیدم!»
تولد گل سرخ
تولد زیبایی بود
گل سرخ
گلی بود که شهید شد
(2)
گل آبی
گلی کمیاب که در افسانهها روییده بود
و یک بار واقعی شد
گلی که اگرچه خودش آب ميخواست تا زنده بماند
از آب رود ننوشید
گلی که فدایی گل سرخ بود
صورتش شبیه ماهی که در شب میدرخشد
گلی بسیار عجیب
که دیگر شبیهاش پیدا نشد!
گل آبی که متولد شد
جهان صدای دوستی را شنید!
(3)
گل لالهی واژگون
گلی که گریه میکرد
گلي كه راويِ زيباييهايِ زندگيِ گل سرخ بود
گل تنها و نازک لالهی واژگون
که شهادت گل سرخ را به چشم دید
و آهسته گریه کرد!
لالهی واژگون که به دنیا آمد
صدای آمینگفتن فرشتههای سپید شنیده شد
لالهی واژگون دعاگوی همه بود!
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 201 تاريخ : جمعه 24 ارديبهشت 1395 ساعت: 3:19
طرحي براي اينكه شهر راحت نفس بكشد
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - خبر > روزهایی هست که هوای تهران بدجوری تنگ است و مدرسهها نیمه نفس میشوند. آدمها تنگی نفس میگیرند. تهران پر از ماشین میشود. ماشینها اکسیژن میخواهند تا راه بروند و به جای آن گازهای آلاینده میدهند.
اما چند وقتي است كه گروهي از دوستداران محيطزيست، همصدا شدهاند كه سهشنبهها خودرو بيخودرو. يك روز در هفته خودرو نياوريم و با وسايل نقليهي عمومي يا دوچرخه سفر كنيم.
محمد درویش، مدیر دفتر آموزش و مشارکتهای مردمی سازمان حفاظت محیطزیست دربارهي اين حركت مردمي به خبرنگار هفتهنامهي دوچرخه ميگويد:
«كمپين سهشنبههاي بدون خودرو از شهر اراك شروع شد و كمكم در شهرهاي صنعتي بزرگ كه از آلودگي هوا رنج ميبرند هم استقبال شد كه تا كنون 14 شهر از اين طرح استقبال كردهاند.»
درويش ميگويد: «هماكنون سازمانهاي دولتي هم به اين كمپين پيوستهاند. سازمان حفاظت محيطزيست، شهرداري تهران، راهنمايي و رانندگي، وزارت نفت و... قرار است تسهيلاتي براي رانندگاني در نظر بگيريدكه سهشنبهها، بدون خودروي شخصي سفر ميكنند.»
او دربارهي مبدع اين طرح ميگويد: «يك فعال محيطزيست به نام كورش بختياري اين طرح را اول بار مطرح كرد.»
درويش دربارهي اين كه چرا در روزهاي هفته سهشنبه انتخاب شده است، اينطور توضيح ميدهد: «سهشنبه روز وسط هفته و يكي از شلوغترين و پرترافيكترين روزهاي هفته است. روزي كه معمولاً هوا در شهرهاي بزرگ سخت آلوده ميشود و با اجراي طرح سهشنبههاي بدون خودرو، در اين روز شاهد آلودگي كمتري خواهيم بود.
درويش دربارهي بخش اقتصادي اين كمپين ميگويد: «ما كشوري هستيم كه روزانه 70ميليون ليتر بنزين مصرف ميكنيم كه20ميليون ليتر آن از خارج از كشور وارد و براي آن ارز خارج ميشود و در واقع با كمتر مصرفكردن بنزين به اقتصاد كشور هم كمك ميكنيم.»
مدیر دفتر آموزش و مشارکتهای مردمی سازمان حفاظت محیطزیست دربارهي نقش نوجوانان در اين زمينه ميگويد: «نوجوانان ميتوانند نقش بسيار مهمي داشته باشند.
يك خودروي شخصي ميتواند اكسيژن 365 نفر را مصرف كند و اگر پدرها و مادرها بدانند كه با آوردن خودروي شخصي اكسيژن 365 نفر را مصرف ميكنند، حتماً كمتر از خودروي شخصي استفاده خواهند كرد. نوجوانان ميتوانند بزرگترها را هم به استفاده از دوچرخه تشويق كنند.»
اين كارشناس محيطزيست تأكيد ميكند: «اين طرح كاملاً مردمي است و سازمانهاي دولتي به نوعي به طرح كمك ميكنند. به هرحال براي پيشبرد برنامههاي محيطزيستي نياز به حركتهاي مردمي داريم؛ حركتهايي برخاسته از احساس نياز مردم به حركتي تازه. اين حركتهاي مردمي هميشه نتيجهبخش خواهد بود.»
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 166 تاريخ : جمعه 24 ارديبهشت 1395 ساعت: 3:19
به مناسبت روز جهاني نجوم
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - خبر > هرسال یکی از روزهای ۱۵ آوریل تا ۱۵می بهعنوان روز جهانی نجوم انتخاب میشود.
به گزارش هفتهنامهي دوچرخه، مركز علوم كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، ويژهبرنامهي روز جهاني نجوم را جمعه 24 ارديبهشت 95 از ساعت 10 تا 21 برگزار ميكند.
نوجوانان ميتوانند با حضور در اين مركز از برنامههاي روز نجوم استفاده كنند. اين برنامهها شامل پلانتاريوم (آسماننما)، رصد خورشيد و ماه، غرفههاي نجومي و برنامههاي مهيج ديگر است. براي دريافت اطلاعات بيشتر ميتوانيد با شمارهي تلفن 77164150 تماس بگيريد.
23 و 24 اردیبهشت، مرکز علوم و ستارهشناسی تهران براي دوازدهمین سال پیاپی، روز جهانی نجوم را جشن ميگيرد. این جشنواره، در دو روز متوالی و با هدف ترویج علم نجوم وستارهشناسی بین عموم شهروندان و معرفی زمینههای متفاوت فعالیتهای گروهها و مراکز نجومی برگزار میشود.
مرکز علوم و ستارهشناسی تهران، در قالب برپايي نمایشگاه و غرفههای مختلف آموزشی و تفریحی از ساعت 10 تا 21 پنجشنبه، 23 ارديبهشت و ساعت 10 تا 19جمعه، 24 ارديبهشت در محل مرکز علوم و با حضور مؤسسات و مراکز نجومی کشور میزبان علاقهمندان نجوم خواهد بود.
در کنار برپایی این غرفهها در جشن روز جهانی نجوم، کارگاههای آموزشی یکروزه بهصورت رایگان در زمینهي نجوم، کیهانشناسی و... برای عموم مردم در گروههاي سني گوناگون تشكيل ميشود.
سخنرانیهای علمی، رصد خورشید، رصد آسمان شب، اجرای موسیقی، نمایش مشاهیر نجومی، برگزاری مسابقه و اهداي جوایز ویژه به نفرات برتر از دیگر رويدادهای جشنوارهي روز جهانی نجوم است.
علاقهمندان میتوانند براي حضور در فعاليتهاي اين جشنواره به مركز علوم و ستارهشناسي تهران (میدان قدس، خیابان دزاشیب، خیابان عمار،کوی شهید صالحی (عرفات)، شمارهي 22) مراجعه كنند.
همچنين براي دريافت اطلاعات بیشتر ميتوان به پايگاه اينترنتي مرکز علوم sactehran.ir مراجعه و یا با شمارهي تلفن 22293280، (داخلی 104) تماس گرفت.
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 23 ارديبهشت 1395 ساعت: 18:19
گفتوگو
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - احسان افشاری، شاعر و ترانهسرا، متولد ۱۳۶۵ است و کارشناس ادبیات. کتابهای «روزی که دختر کوبلن مرد»، «دندانههای سین احسانم»، «از کتیبه تا کوبلن»، «بیگانه» و «کتیبههای جیبی» از آثار اوست.
دربارهي راه و روش شاعرشدن نوجوانان و چگونگي شاعرشدن خودش، با او به گفتوگو مينشينيم.
در هرحرفهای اگر به نیروی عشق مجهز نباشید، جایی متوقف میشوید. کاری را انجام بدهید که حس ميکنید اگر انجام ندهید، خلأ بزرگی در زندگی ایجاد میشود.
مهمترين موضوع غير از استعداد، تمرین است. اگر استعداد با تمرین جمع نشود، فرد متوقف میشود. هرروز، حتی اگر ننویسم، ذهنم را با كلمات تمرین ميدهم. مثل یک ورزشکار كه اگر تمرین نکند، نیرویش را از دست میدهد، ذهن شاعر هم همين است.
از کودکی با ادبیات گره خوردم. پدرم کارمند کانون پرورش فکری بود و کتابهای زیادی برایمان میآورد و من خودم را با کتاب سرگرم میکردم. کلمات برایم حکم اسباببازی داشت و سرگرمکننده و لذتبخش بود.
خیلی نميتوانم به این پرسش پاسخ بدهم، چون از کودکی در حال خواندن شعرهاي متفاوت بودم و از هرشاعری چیزی برداشت کردهام. شاید از نظر اندیشه خیام کمکم کرده باشد. اندیشههای خيام در شعرهایم منعکس است. در زبان هم سعدی، حافظ و مولانا هر كدام تأثیر خودشان را داشتهاند، همینطور فروغ فرخزاد.
با اینکه همیشه سعی میکنم استقلال ذهنیام را حفظ کنم، ولی شاعر بر کنار از این تأثیرها نیست. او مدام در مسیر فردیت شاعربودنش تأثير ميپذيرد.
سعی کردهام در تمام قالبها خودم را محک بزنم. هرکدام از قالبها امکاناتی برای بیان شعر دارند، اما بیشتر رباعی نوشتهام.
براي من موسیقی و شعر دو ایستگاه نه چندان دورند. از 15 سالگی با گیتار آشنا شدم و آن را با اشتیاقی مثل شعر دنبال کردم.
برای نوشتن شعر خیلی وقتها از موسیقی کمک میگیرم. موسیقی سرشار از الهامهايی است که میتواند مسیر شعر را مشخص کند. اگر گوش شاعر با موسیقی غریبه نباشد، میتواند در وزن و عروض و دانش موسیقی کلمات بهتر عمل کند.
یادآوری ميکنم این دوران پر از شگفتی و پر از مجهولات است. اگر سراغ ایدهآلهایتان بروید و برایتان مهم نباشد چه زمانی محقق ميشوند، راه درستی را انتخاب کردهاید.
فراموش نکنیم هنر بخش فرعی زندگی نیست. هنر با ذات زندگی عجین است و اگر زندگی ما از هنر خالی باشد، از عاطفه و رنگ و بو خالی است.
حتی اگر بهصورت حرفهای هنری را دنبال نمیکنیم، وجهی از آن را در زندگیمان داشته باشیم. اگر نمیتوانیم نوازنده باشیم، شنوندهی خوبی باشیم و اگر نمیتوانیم شاعر باشیم، مخاطب خوبی باشیم...
زهرا نوراني
خبرنگار جوان از تهران
عكس: محمدرضا مهرباني
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 180 تاريخ : پنجشنبه 23 ارديبهشت 1395 ساعت: 18:19
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - خبر > کتابهای صوتی برای کسانی که بههر دلیل نمیتوانند کتاب بخوانند، چه افراد کمبینا و نابینا و چه افرادی که فرصت و امکان خواندن ندارند، خیلی مفیدند.
شايد برگزاري جشنوارهي كتابهاي صوتي پاسخي باشد براي نياز به اين كتابها. فراخوان شرکت در سومین جشنوارهي تولید کتابهای صوتی برای کودکان، نوجوانان و نابینایان را فرهنگسرای عطار نیشابوری منتشر كرده است.
به گزارش روابطعمومی فرهنگسرای عطار، همزمان با آغاز بیست و نهمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، صادق کرمیان، مدیر فرهنگیهنری منطقهي ۱۰ تهران و رییس اين فرهنگسرا با اعلام این خبر گفت:
«فرهنگسرای عطار نیشابوری با همکاری ادارهي امور کتابخانهها و ترویج فرهنگ کتابخوانیِ سازمان فرهنگیهنری شهرداری تهران، پنجمين جشنوارهي مجازی کتابخوانی و سومين جشنوارهي كتاب هاي صوتي كودكان و نوجوانان را با هدف ترویج فرهنگ کتابخوانی، معرفی کتابهای مناسب گروه کودک و نوجوان، ترویج فرهنگ مهربانی و نوعدوستی با توجه به داوطلببودن شرکتکنندگان در تولید کتاب برای کودکان نابینا، اهمیت و توجه به قصههای شفاهی و گردآوری آنها و افزایش منابع کتابخانهي صوتی کودکان و نوجوانان برگزار میکند.»
به گفتهي كرميان، علاقهمندان میتوانند با مراجعه به سايت جشنواره به نشانی اینترنتیwww.ketabkhanimajazi.ir و با انتخاب یک یا چند کتاب از میان کتابهای معرفیشده و بلندخوانی آن در محیطی مناسب، فایل ضبطشدهي خود را براي شركت در جشنواره بفرستند. مهلت شركت در اين دورهي جشنواره از 30 خرداد 95 شروع ميشود و تا ششماه ادامه دارد.
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 178 تاريخ : پنجشنبه 23 ارديبهشت 1395 ساعت: 7:19
تجربهي من
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - دفتر خاطراتم را برداشتم و دستی به سرورویش کشیدم. تندی آمدم توی اتاق. خواستم دفترچهام را باز کنم، اما کلیدش را پیدا نکردم. یاد کلاس پنجم افتادم.
خودکار روی میز را برداشتم و به جای کلید چند بار چرخاندم. باز شد. صفحهی اولش خاطرهي معلم چهارم ابتدایی بود. صفحهي بعدش را خودم نوشته بودم. بهخاطر خط درشت و خرچنگقورباغهام خندهام گرفت.
صفحهی بعد خاطرههایي از صمیمیترین دوستم بود: «سلامی به یاد چهارقلوها یا مزاحمان همیشگی یا زندان خیالی و پمپبنزین یا حرفزدن مدل جدیدت، یادت که نرفته؟! فراموشی که نگرفتی؟!»
بعد از چند دقیقه فکرکردن بالأخره یادم آمد منظورش از زندان خیالی و پمپبنزین و... چه بود، ولی هر چه فکر کردم حرفزدن مدل جدیدم یادم نیامد.
وقتی آخرین خط از این مطلب را خواندید، دفترچهي خاطراتتان را بردارید، از اول شروع کنید به خواندن. نگذارید نوجوانی و روزهای خوبتان یادتان برود. شاید روزي یادتان نیايد چه جوری نوجوانیتان را گذراندهايد.
مهتاب عزتي از كرج
تصويرگري: سپيده طاهرخاني، خبرنگار جوان، تهران
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 184 تاريخ : پنجشنبه 23 ارديبهشت 1395 ساعت: 7:19